یک گروه عملداران عالیمقام دربار غزنوی با سرداری حاجب به وصیّت سلطان محمود عمل نموده، پسر خرد او-محمّد را به تخت نشاندند. ولی پسر بزرگ وهای-مسعود از این حال باخبر شده، به مقابل محمّد سر برداشت. مسعود به چشمان محمّد میل کشیده، او را با فرزندانش در قلعهای حبس کرد و سلطنت را به دست خود گرفت.
در دورة حکومتداری مسعود (1030-1041) ، که در حریصی و خسیسی از پدر خود ماندنی نداشت، تاراج گردیدن اهالی از حد گذشت. حاکمان ولایتهای جداگانه به واسطة رشوهگیری و اندازهای غیریقانونی خلق را تماماً خانهخراب مینمودند. از بس که یک قسم ثروت با این راهها غنشده به طریق تحفه و پیشکش به سلطان داده میشد، او نه این که بر ضد این قبیل بیعدالتیها مبارزه نمیبورد، بلکه آن را با هر وسیله پشتیبانی میکرد.
مسعود نسبت به قراخانیها همان سیاست پدر خود را دوام میداد و کوشش مینمود، که همه وقت با آنها مناسبت دوستانة همسایوی داشته باشد، زیرا در چنین شرایطی که شورشهای خلق و زد و خوردهای داخل مملکت قوّت میگرفت، رویة دشمنانه داشتن قراخانیها برای دولت غزنوی خیلی خوفآور بود. مکتوب زیرین خوارزمشاه آلتونتاش، که در سال 1030 به مسعود نوشته است، ماهیّت این مناسبت را روشن نشان میدهد: «آشکار است، که امیر مرحوم (محمود غزنوی) برای به تخت خوانی نشستن قادرخان قراخانی کوشش زیادی نموده، ثروت بیاندازهای هم در این راه صرف کرد. حالا ضرور است، که او را حمایه کنیم، تا که دوستی بین ما و او مستحکم گردد. آنها (قراخانیها) دوستان حقیقی ما نخواهند شد، ولی در هر صورت در ظاهر مناسبت دوستی خود را با ما نگاه داشته ایستاده، دیگران را بر ضد دولت غزنوی نخواهند شورانید».[1]
خارزم، که ظاهراً در تابعیت غزنویان باشد هم، ولی عملاً همچون دولت مستقلی بود، در حلّ تقدیر دولت غزنوی رل بغایت کلانی بازید. اگرچندی مسعود پس از مرگ آلتونتاش برای کم کردن حقوق حکمران خوارزم چارههای لازمه دید، امّا مملکت را باز به دست وارثان او باقی گذاشت. مسعود عنوان «خوارزمشاهی» را به پسر خود داده، پسر آلتونتاش هارون را همچون نایبالسلطنه به حکمرانی خوارزم تعیین کرد. البتّه، این رفتار مسعود به فرزندان آلتونتاش تأثیر بد نکرده نمیتوانست. این بود، که هارون با الیتیگین قراخانی و سلجوقیها مناسبت دوستی برقرار نموده، در سال 1034 خوارزم را مستقل اعلان کرد و نام سلطان غزنوی را از خطبه برداشت. در بهار سال 1035 هارون به خراسان لشکر کشید. فرزندان الیتیگین (خود الیتیگین در سال 1034 وفات کرده بود) حرکت هارون را حمایه کرده، از طرف دیگر، به سرزمین غزنویان هجوم نمودند. لیکن وقتی که هارون در روزهای اوّل لشکرکشی به دست غلامان خود، که به مسعود فروخته شده بودند، قتل گردید، فرزندان الیتیگین به سمرقند برگشتند. مسعود به مذاکرات آشتی با قراخانیها شروع نمود، که به توفیل این گفت و گزار در بین آنها علاقة دوستی و خویشی برقرار گردید. به همین طریق، خوف هجومی، که از طرف خوارزم و قراخانیان به دولت غزنوی تهدید میکرد، با راه دیپلماتی برطرف کرده شد.
در خود همان سال 1035 مسعود میبایست به مقابل ترکان سلجوقی، که به خراسان هجومآور شده بودند، لشکر بکشد. سلطان محمود در دورة مبارزه بر ضد قراخانیها، که برای ماوراءالنهر میبرد، به یک گروه سلجوقیها برای مسکن نمودن در شمال خراسان به آنها رخصت داده بود. کوشش آزاد شدن از جبر اندازهای وزنین و به دست آوردن زمین و چراگاههای نو بارها باعث عصیان نمودن سلجوقیها گردید. مبارزه اوّلها گاه به فایدة سلجوقیان خراسان و گاه به فایدة حکومت غزنوی دوام مینمود. سال 1035 هجوم نو سلجوقیان آغاز یافت. مسعود از نیشاپور قوّة زیاد حربی را بر ضد سلجوقیها به نسا روانه نمود. در این محاربه، اگرچندی اوّل عسکران غزنوی غلبه به دست آوردند، لیکن سلجوقیها به قرارگاه آنان شباخون زده، به لشکر مسعود ضربة سخت دادند.
بعدتر سلجوقیان به غزنویان یکچند مرتبه ضربههای سخت وارد آورده، قسم زیاد خراسان، از جمله، نیشاپور را اشغال کردند. سلطان مسعود تمام قوّههای عسکر خود را جمع کرده، به سوی استقامتگاه سلجوقیها حرکت نمود. بهاران سال 1040 در نزدیکی دندانقان (تاشربات حاضره) محاربة حلکننده به وقوع پیوست.
در نتیجة این محاربه (از روی معلومات سرچشمهها ممکن است آن را یکی از خونینترین جنگها در تاریخ خلقهای آسیای میانه دانست) سلطنت غزنویها در خراسان به طور دائمی خاتمه یافت. در برابر تمام شدن حرب و ضربسردار سلجوقیها-طغرل در میدان جنگ تختی آراسته بر آن نشست و خود را حاکم کلّ خراسان اعلان نمود.[2] باید قید کرد، که اعیان و اشراف شهرهای مر و نیشاپور، که منفعتهای آنان از طرف غزنویها محدود کرده شده بود، به سلجوقیها کمک بزرگی رسانیدند.
سولتان مسعود از دریای مروورّود گذشته، به غزنین آمد، ولی با وجود این، او برای دوباره جمع کردن قوّة حربی بر ضد سلجوقیها جرأت نکرد. زیرا به وهای عیان بود، که در میان عامّة وسیع حمایت نخواهد دید. نه اعیان و اشراف به مقابل مرکزیت سر برداشته، نه اهالی از خراج و اندازهای بیشمار مفلسگردیدة خراسان و تخارستان، نه مردم گردو اطراف غزنین، سیستان و مملکت کوهستان غور نیت محافظت کردن دولت غزنویان را نداشتند. در محاربة نزد دندانقان از دشمن رو به گریز نهادن گروه-گروه عسکران، که مسعود با چشمان خود دیده بود، به این حال خیلی روشن گواهی میداد. از این سبب مسعود به قراری آمد، که باید هر چه زودتر به هندوستان رفته، در آن جا لشکر پرقوّت حاضر نماید، تا که به این واسطه بازداشتن حرکت سلجوقیها ممکن گردد.
چونان که بیهقی مینویسد، مسعود پیش از به هندوستان سفر کردن خود به ارسلانخان نامهای فرستاده، در مبارزة ضد سلجوقیها از او کمک خواست. سپس، وهای امر داد، تا برادرش محمّد را، که همراه او به هندوستان رفتنی بود، از حبس برآورند. طرفداران محمّد با هم زبان یک کرده، به مسعود هجوم نمودند و او را به حبس گرفته، محمّد را به سلطانی برداشتند. مسعود بعد چند روز دیگر به دست آدمان محمّد کُشته شد (س. 1041).
مودود – پسر سلطان مسعود در برابر شنیدن قتل پدرش در ماه آوریل همان سال به غزنین آمده، خود را سلطان اعلان نمود. پس در جنگ نزد دینور (فتحآباد) قوّة حربی محمّد را شکست داده، او را تقریباً با همة فرزندانش به قتل رسانید.
مودود نه فقط مقابلت برادران تاجوتختطلب خود را برطرف کرده توانست، در این زمان، به نگاه داشتن غزنین و هم ترمذ و بلخ در دست خود موفق گردید. پس از این به زودی در هندوستان قشون پرقوّتی فراهم آورده، به مقابل سلجوقیها روانه نمود. ولی سلجوقیها این قوّة سلطان غزنوی را هم تارمار کردند. نهایت مودود با پادشاهان هندوستان، ترکستان و دیگر کشورهای همسایه اتّفاق بسته، در سالهای 1049-1050 با قوّة زیادی به خراسان حرکت نمود، امّا در راه کسل شده، به غزنین برگشت و در آن جا وفات کرد.
در سال 1059 سلجوقیها بلخ را ضبط نموده، علاقة بین ماوراءالنهر و دولت غزنوی را بریدند. بعد از این دولت غزنویان روز تا روز اقتدار خود را گم کردن گرفت. در آخر عصر خ2 آخرین سلطان غزنوی به دست لشکر غور – دولت نو در سرزمین افغانستان، که در انتهای عصر خi و ابتدای عصر خ2 به وجود آمده بود، اسیر افتاد.
[1] بیهrی، 1962، س. 108
[2] دایر به این محاربه مrالة مخصوصی هست: زخادیر ب. ن. ، 1943.