شورش سنجر. استیلای دولت قراخانی از طرف محمّد خوارزمشاه
چونان که قید کرده شد، هنوز در نیمة اوّل عصر خ2 در بخارا خانوادة عالینسب – نمایندگان روحانیان درجة عالی اسلام، که عنوان «صدر جهان» را گرفته بودند، نفوذ کلانی پیدا نمودند. غیر از مقدار زیاد زمینهای وقف، به دست روحانیان گذشتن درآمد مؤسسههای تجارتی، بازار، انداز زمینهای زراعتی گردو اطراف شهر، همچنین مالیات پیشهوران و تاجران ثروت صدرها را خیلی افزود. تا چه اندازه ثروتمند شدن صدرهای بخارا را از همین جا هم دانستن ممکن است، که یکی از صدرها محمّد ابن احمد با عایدات خود میتوانست 600 نفر فقیه را نگاهداری کند. هنگامی که او به مکّه سفر نمود، برای تأمینات راه زیاده از صد اشتر بار همراه خود برد. ولی او در عوض حرص و آز و رفتار ناقابلی، که داشت، لقب «صدر جهنّم» را گرفته بود.
سروت صدرهای بخارا سرچشمة دیگری نیز داشت. آنها با بهانة به گورخانهای قرخیتایی پرداختن خراج سالیانة مملکت خلق زحمتکش را بیرحمانه استثمار و با هر وسیله غارت میکردند. ضمناً، قسمت زیاد ثروتی، که به این طریقه جمعآوری میشد، به خود صدرها میرسید.
لبتّه، همة این بیعدالتی و غارتگریها حس نفرت و عداوت عامّة وسیع را نسبت به صدرها به وجود نیاورده نتوانست. در سال 1206 اهالی بخارا با راهبری سنجر نام استای سپرساز بر ضد حکومت صدرها قیام نمودند.
قووة اساسی شورش سنجر را پیشهوران شهر تشکیل میکردند. سرچشمههای تاریخی در بارة چگونه سر زدن شورش و وسعت منبعدة وهای معلومات خیلی کم میدهند. ما در خصوص آن که شورشچیان پس از غلبه چند وقت شهر را در دست خود نگاه داشتند و کار تشکیلی آنها چگونه به راه مانده شده بود، چیزی نمیدانیم. فقط همین قدر معلوم است، که سنجر بعد از اشغال کردن شهر، چه نوعی که وقایعنگاران دربار مینویسند، آدمان نامدار، یعنی اشراف فئودالی را خیلی «تحقیر» کرد. صدرها با یک حالت افتضاحآمیز از شهر رانده شده، مال و ملک آنها به دست شورشیان درآمد.
سدرهای راندهشده از قرخیتایها مدد خواستند.
در چنین وضعیت محمّد خوارزمشاه، که برای از قرخیتایها گرفتن ماوراءالنهر فرصت میجست، واقعة بخارا را برای اجرای نقشههای خود موقع مساعد دریافته، با قوّة بزرگ حربی به سوی بخارا حرکت نمود. شورشیان، که برای مدافعه شهر هیچ یک چارهجویی ندیده و، حتّی با برزگران آبادیهای اطراف متّحد نگردیده بودند، حملة قوّههای حربی خوارزمشاه را دفع کرده نتوانستند. در سال 1207 سلطان محمّد قبل از آن که قرخیتایها به بخارا رسند، شهر را ضبط نمود. صدرهای بخارا حاکمیت خود را از نو برقرار کرده، مطیع محمّد خوارزمشاه گردیدند. تصرّف شهر بخارا فقط مقدّمة مقصد به پیش گذاشتة سلطان محمّد بود. برای تماماً تابع نمودن ماوراءالنهر به او لازم میآمد، که از بین حاکمان خود این سرزمین متّفق پیدا کند.
در سرچشمههای خطّی راجع به واقعههای این دوره معلومات اییادی موجود است. ولی فکرها اکثراً مخالف یکدیگرند.[1] برای روشن کردن بسیار مسئلهها، حالتها و تاریخ واقعهها محض مدرکهای سکّشناسی کمک میرسانند.[2]
هاکیم سمرقند و سرسلالة اسمی قراخانیان-عثمان ابن ابراهیم بوده، در فرغانه برادر او-قدرخان حکمرانی میکرد. عثمان در حدود عصرهای خ2-13 به تخت پدر نشسته، پس از چندی عنوان دبدبهناک «سلطان بزرگ سلطانان» را قبول نمود. وضعیت او در بین محمّد خوارزمشاه و قرخیتایها چنان بود، که گویا در «میان آب و آتش» قرار گرفته باشد. ولی او تا یک مدّت خیلی ماهرانه از این وضعیت بیرون میآمد. چنین به نظر میرسد، که محمّد خوارزمشاه، در اوّلها فکر برهم دادن سلالة قراخانیان را نداشت، او فقط در رفت مبارزه با قرخیتایها سیاست خود را در این بابت تغییر داد. مناسبت بین قراخانیان و محمّد خوارزمشاه را میتوان به سه مرحله جدا کرد: اوّل مناسبت متّفقانه، ثانی مناسبت تابعیت و، نهایت، تعقیب و نیست کردن حاکمان قراخانی. پس از ضبط بخارا محمّد خوارزمشاه با عثمان سمرقندی، بی آن که به ملک او دعوایی کند، اتّحاد بست. عثمان مثل پیشتره به نام خود با همان عنوان و لقبهایی، که حتّی از عنوانهای محمّد خوارزمشاه دبدبهناکتر بود، سکّه زدن گرفت.
در همین وقت اتّفاقچیان، یعنی محمّد خوارزمشاه و عثمان از قرخیتایها شکست خوردند. محمّد خوارزمشاه مجبور شد به مملکت خود برگردد، عثمان باشد، دوباره با قرخیتایها نزدیک شده، دختر خود گورخان را به زنی خواست. امّا جواب رد گرفته، باز به طرف محمّد خوارزمشاه میل نمود، ولی این بار نه به صفت اتّفاقچی، بلکه همچون شخص مطیع پذیرفته شد. این بود، که عثمان در سال 1209/10 سکّه را به دو نام ضربکرد: در یک طرف سکّه نام و عنوان محمّد خوارزمشاه و در طرف دیگر آن نام خود را ثبت نمود.
ین خیانت عثمان گورخان را به خشم آورده، باعث به سمرقند حمله آوردن او گردید. قرخیتایها سمرقند را گرفته و یک مقدار باج ستانیده، امّا به سبب ناآرامیهای جدّی در شرق مملکت خود بهاملامده مجبور شدند، که شهر را ترک کرده، پس گردند.
یکی از سببهایی، که تا یک اندازه برای موفقیت پیدا کردن محمّد خوارزمشاه امکانیت به وجود آورد، مورد هجوم قبیلة نیمنهای مغول قرار گرفتن دولت قرخیتایی بود. نیمنها حتّی خزینة گورخان را غارت کردند. عثمان این ناکامی و نابراریهای کار قرخیتایها را دیده، از سر نو به طرف محمّد خوارزمشاه گذشته، باز به دو نام سکّه زد و به این وسیله تابعیت خود را تصدیق نمود. محمّد خوارزمشاه مستحکم کردن سدّ مدافعه سمرقند را فرموده و در نزد عثمان نمایندة خود را گذاشته، خود به قوّة عسکر به طرف شرق روانه شد و در محاربة وادی تلس بر قشون قرخیتایها غالب آمده، سپهسالار آنان را اسیر نمود.
گرچندی این محاربه تقدیر قرخیتایها را به کلّی حل نکرد، ولی در این حال آبرو و اعتبار محمّد خوارزمشاه را خیلی زیاد نمود. پس از این نام او را در حجّتهای رسمی با عنوان «اسکندر دوّم» یا خود «سلطان سنجر»[3] یاد کردند.
محمّد خوارزمشاه از این جهت هم ماوراءالنهر را به آسانی فتح نمود، که اهالی این سرزمین امیدوار بودند، پس از رانده شدن قرخیتایهای «بتپرست» و استقرار یافتن حاکمیت خوارزمشاهیان همدین وضعیت آنها بهتر خواهد گردید. این امیدواری خلق را سلطان محمّد در راه رسیدن به مقصد خود خیلی خوب استفاده نمود. هنگامی که او در سال 1207 بخارا را اشغال کرد، ظاهراً، به عسکران خود فرمان داد، که به اهالی هیچ گونه جور و ظلم نکنند. حتّی راهبر شورشیان-ملک سنجر، که بر ضد صدرها و گورخان قرخیتایی برآمده بود، نیز در اوّل سلامت مانده، فقط پس از چند وقت به دریای آموغرق کرده شد.
ولی اهالی ماوراءالنهر به زودی تمام سختیهای حاکمیت خوارزمشاه «مسلمان» را حس کردند. عثمان، پس از آن که محمّد خوارزمشاه بر قرخیتایها غلبه کرد، به دختر محمّد خانهدار شده، یک سال تمام در خوارزم ماند. سپس او به سمرقند برگشته، از الم تابعیت به خوارزمیها و محرومیت از استقلال باز به قرخیتایها گفت و گزار سر کرد. به این طریقه، او از سیاست پیشینة خود، که به طرف زور و توانا میل کردن بود، این دفعه رو گردانید. این دفعه منفعت حاکم قراخانی به منفعت خلق موافقت نمود: ظلم و استبداد خوارزمیها در مبارزة عمومی آنها را به هم متّحد ساخت.
جبر و ظلم حاکم در سمرقند گذاشتة محمّد خوارزمشاه تا درجهای سخت بود، که خلق شهر طاقت نیاورده، در سال 1212 به مقابل این ستمگران نو شورش کردند. آنها میدانستند، که برای مبارزه بردن با محمّد خوارزمشاه قوّة کافی ندارند، بنا بر این قرخیتایها را به یاری دعوت نمودند. لیکن محمّد خوارزمشاه از این حادثه خبردار گردیده، فوراً به سمرقند آمد و شورش را در یک صورت بیرحمانه فرو نشاند. قتل و غارت اهالی شهر سه روز دوام کرد. در نتیجة این وحشانیت هزاران آدمان بیگناه نابود شدند. عثمان هم کُشته شد.
سولتان محمّد، پس از آن که به اهالی سرکش سمرقند چنین رفتار کرد، این شهر را به اقامتگاه خود تبدل داده، در آن جا به ساختن مسجد و قصر پادشاهی شروع نمود. وهای برای مستحکم گردیدن موقع خود در ماوراءالنهر فرمود، که در ولایتهای جداگانة آسیای میانه حاکمان قراخانی را به قتل رسانند.
و فرغانه را، که برادر عثمان قادرخان حکمرانی میکرد، نیز اشغال نمود. پس از این هم در سال 1213 در اوزگند-پایتخت کلانترین ملک قراخانیان و در سمرقند – پایتخت دولت قراخانی سکّه به نام محمّد خوارزمشاه زده شد، که این معنی تماماً از بین رفتن سلالة قراخانیان را داشت.
به موجودیّت سلالة قرخیتایها سردار نیمنهای بادیهنشین-کوچلوک خاتمه گذاشت. کوچلوک نیمن دشمن مقتدری بود، ولی فکر و ذکر خوارزمشاه جاهطلب و شهرتپرست به ملکهای همسایه جنوب و غرب خود بند بود، او آرزو داشت، سرزمینهای افغانستان و ایران را ضبط نموده، با خود خلیفه ستیزجویی کند. چون وهای در خود اقتدار در دو جبهه جنگیدن را نمیدید، از ترس آن که کوچلوک نیمن به استیلای ولایتهای شمال و شرق دولت او سعی خواهد کرد، اهالی شاش، اسفیجاب و یک قسم فرغانه را به محلهای دیگر کوچانیده، امر نمود، که این ناحیهها را خالی گذارند.
در این زمان محمّد خوارزمشاه ایران و افغانستان را به تحت تصرّف خود درآورده، از خلیفه طلب نمود، که امور ادارة بغداد را هم به اختیار او واگذارد. ولی او به این هم قناعت نکرده، عموماً از تخت خلافت معزول گردیدن خلیفه را اعلان نموده، به جای وهای سعید الاولمولک ترمذی را خلیفه خواند و سال 1217 به طرف بغداد لشکر کشید. ولی از این برایش چیزی حاصل نشد. دیگر معلومات و اخبارات سرچشمهها دایر به مناسبت بین خلیفه و سلطان اختلافات زیادی دارند. بعضی سرچشمهها خبر میدهند، که سلطان محمّد خلیفه را مُرده اعلان کرده، تقریباً در تمام شهرهای مملکت خود از خطبه نام او را برآورد. قسم دیگر سرچشمهها، برعکس، با خلیفه راه مراسا و مسالمت جستن خوارزمشاه را تأکید میکنند. مورخان بیشتر طرفدار فکر دوّم میباشند.[4] امّا مدرکهای سکّشناسی نشان میدهند، که فکر اوّل به حقیقت نزدیکتر است: هم پیش از لشکر کشیدن محمّد خوارزمشاه به بغداد و هم پس از آن نام خلیفه در سکّههای بعضی شهرها یاد شده است و در سکّههای بعضی دیگر شهرها نه.[5] از این جهت سکّههای ترمذ – زادگاه الاولمولک خیلی جالب دقّت است: در این جا بعد خلیفه اعلان شدن الاولمولک و پس از یورش بغداد نام خلیفة «معزول» در سکّهها دیده نمیشود (حال آن که پیشتر موجود بود) ، ولی نام الاولمولک ترمذی هم در یگان سکّه ثبت نگردیده است. آبروی و اعتبار خلیفة بغداد در بین مسلمانان نهایتدرجه بلند بود. بنا بر این سلطان محمّد در سیاست خود ثابتقدمانه و تا آخر در راه عزل خلیفه مبارزه کرده نتوانست. وهای از این تلاش خود چیزی برد نکرد، بلکه بسیار چیزها را از دست داد. و. و. برتالد درست قید میکند، که در جمعیت یگان صنفی نبود، که تکیهگاه محمّد باشد. فئودالها، روحانیان، مردم-همه با سببهای گوناگون از او ناراضی بودند. حتّی عسکران کرایه، که تمام غلبههای او را تأمین کرده بودند، در آخر از اطاعت او سر کشیدند. دولت بزرگ محمّد خوارزمشاه از درون محکم و استوار نبود و بنا بر این در نتیجة ضربههای استیلاکاران مغول به آسانی از پا افتاد.
[1]برتالد و. و. ، 1963 ا، س. 420 و مابعد.
[2]دویداویچ ا. ا. ، 1957، ب، س. 93-108.
[3] اسکندر مrدونی و آخرین نمایندة معروف سلسلة سلجوrی سلطان سنجر در نظر داشته میشود.
[4]برتالد و. و. ، 1963 ب، 437-440.
[5]دویداویچ ا. ا. ، 1953 6، س. 51-53.