معلومات آخرین
Home / جامعه / هیکایه گنجشک و سوسمار

هیکایه گنجشک و سوسمار

شنیده‌ام، که دو گنجشک بر شاخ درختی آشیانه نهاده و از متاع دنیا به آب و دانه قناعت کرده بودند. بر سر کوهی، که آن درخت در پایان وه‌ای ایستاده بود، باشه‌ای مقام داشت، که در وقت سید کردن چون برق از گوشی بیرون می‌جست و صاعقوار خرمن جان مرغان ضعیفبال را پاک می‌سوخت.

هر گاه که گنجشکان بچه می‌برآوردند و آن را پرّانچک می‌کردند، باشه از کمینگاه بیرون جسته، بچة آنها را ربوده، طعمة بچگان خود می‌ساخت. آن گنجشکان از آشیانة خود دل کنده نمی‌توانستند. باشه باشد، همیشه بچه‌های آنها را نابود می‌کرد.

نوبتی بچگان آنها قوّت یافته و پر و بال برآورده حرکت می‌کردند. پدر و مادر به دیدار فرزندان خرسند شده از وقت پرواز آنها خرّمی می‌نمودند. ناگاه اندیشة باشه به خاطر آنها گذشت و یکبارگی از خرسندی باز مانده به اضطراب و بی‌قراری ناله و زاری آغاز کردند.

یکی از فرزندانشان سبب این حال پرسید. گفتند:  ز ما مپرس، ک-آتش دل تا چه غایت است،  ز آب دیده پرس، که و ترجمان ماست.

پس قصّة ظلم باشه را به تفصیل گفتند. آن پسر گفت:

-هر دردی دوا و هر رنجی شفای دارد. ممکن است، که در دفع این بلا سعی کنید، او از سر ما برداشته شود.

ین سخن به گنجشکان موافق آمد. یکی از آنها به بچگان خود نگاه کرده ایستاده، دیگری به چاره‌جویی پرواز کرد. چون قدری راه بپرید، در اندیشة آن افتاد، که آیا کجا روم و درد دل خود را به که گویم:

به درد دل گرفتارم، دوای دل نمی‌دانم، دوای درد دل کاریست بس مشکل، نمی‌دانم. آخر به خاطرش آمد، که هر چانوری، که به نظر او

وّل افتد، سخن به وه‌ای بگوید و علاج درد دل از وه‌ای ب‌طلبد. اتّفاقا، سمندری از معدن آتش بیرون آمده در فضای صحرا سیروگشت می‌نمود. گنجشک آن را دید و با خود گفت: «بیا، تا درد دل به این مرغ بوالعجب بگویم، شاید، که گره از کار من بکشاید و مرا به سوی چاره راه نماید». پس از تعظیم نزد سمندر آمد.

سمندر او را دیده گفت:

-در بشرة تو آثار ملال پیداست، اگر از رنج راه باشد، چند روز در این جایی اقامت کن، اگر حالت دیگر باشد، بگویی، تا که چارة آن به قدر طاقت خود ببینم.

گونجیشک زبان بکشاد و حال زار خود پیش سمندر عرض کرد:

بر هر کسی، که شرح دیهم داستان خویش، صد داغ تازه بر دل آن ناتوان نیهم.

سمندر این سخنها را شنیده گفت:

-غم مخور، که من این بلا را از سر تو دفع گردانم و امشب چنان کنم، که خانه و آشیانة او را بسوزم. تو به من منزل خود نشان ده و خود به سر فرزندان رو، تا وقتی که نزد تو آیم.

گونجیشک نشان مکان خود به سمندر نشان داد، با خاطر شاد و از بار غم آزاد رو به آشیانة خود نهاد.

چون شب درآمد، سمندر با جمع هم‌جنسان خود هر یک مقداری نفت و گوگرد برداشته به آن منزل روان شد و به رهنمونی گنجشک خود را به نزدیکی آن آشیانة باشه رساند. باشه با فرزندان سیر خورده و در خواب شده بودند. سمندران آن چه از نفت و گوگرد همراه داشتند، به آشیانة آنها ریخته بازگشتند. از شولة آتش آشیانة آن ظالم افتاد و همة آنها به یک بار با خانه و آشیانه خاکستر شدند. ستمگر ز ظلم آتشی برفروخت.

چ و زد شعله اوّل هم او را بسوخت.

سوال و سپارش:

باشه چه خیل پرنده است؟
سمندر چه خیل جانور است؟
چرا گنجشک هر سال بچه‌های خود را طعمة نفس باشه می‌گردانید؟
گنجشک برای خلاصی بچه‌هایش چه چاره ‌اندیشید؟
سمندر به گنجشک چه سان یاری رسانید؟
از این حکایت به کدام خلاصه آمدید؟

Инчунин кобед

iStock_000014980776XSmall

هوجّت الکترونی

قانونی جومهوری تاجیکستان  در بارة حجّت الکترونی  (اخبار مجلس عالی جمهوری تاجیکستان، س. 2002، ش4، ق. …