معلومات آخرین
Home / مختلف / مارت بخارا در نیمة اوّل عصر 19

مارت بخارا در نیمة اوّل عصر 19

پس از فوت شاهموراد پسرش-امیر هیدر (1800- 1826) به تخت امارت نشست.  وه‌ای اکثریّت وقت را به مطالعة اثرهای فقه و موناقشه‌های بی‌معنی شرح و حاشیه‌ها صرف می‌کرد. شاید از همین سبب باشد،   که خود را «یکی از علمای زمان» پنداشته، در مدرسة ارک، که با امر او ساخته بودند، به درسگویی مشغول شد. چه نوعی که در آخر عصر 19 پیرمردان بخارایی به ا. ا. سیمیاناو حکایت کرده‌اند، ملّابچه‌ها را به درس «امیر دانشمند» به ضرب چوب جمع می‌نموده‌اند، زیرا کسی با اختیار خود در پیش او درس خواندن نمی‌خواسته است.[1] ین امیر تقوادار حمایت و طرفداری روحانیان را می‌جست (و پیدا هم کرد). امیر هیدر قرآن را سراپا از بر کرده باشد هم، هیچ گاه زاهد ریاضتکش نبود ز صد کنیز حرمسرای خود یکی را انتخاب نموده، هر ماه همسرش را عوض می‌کرد، همچنین از بین پیرزنان کاردیده کسان مخصوص به هر گوشه و کنار مملکت فرستاده می‌شدند، تا که دخترهای صاحب‌جمال را پیدا کرده، به خدمت امیر آورند.

در اوّلهای حکمرانی امیر هیدر به قشون بخارا میسّر گردید، که به خیوه ضربة خیلی شدید رساند و از این جانب خوف هجوم دشمن را به بخارا برطرف نماید. لیکن بعدتر، به سبب ضعیف گردیدن امارت بخارا، خانهای خیوه باز متّصل هجوم نموده، تا دیوار پایتخت رسیدند. مبارزه با شهرِ سبزو دولت خانی خوقند خیلی طولانی و طاقت‌فرسا بود. امیر هیدر در جنگ اوراتپّه غلبه کرده، جیزّخ و سرگه زرافشان را به قلمرو خود داخل نمود.

میر هیدر را لازم آمد، که به طرف حصار هم لشکر کشد. او در این جا بعضی موفقیّتها به دست آورد. حاکم حصار، که اکنون خسر امیر هیدر گردیده بود، عنوان اتالیق را صاحب شد و گاها به امیر پیشکش و قوّه‌های حربی می‌فرستاد. وه‌ای عملاً در اکثر کارهای ملکداری با اختیار خود عمل می‌کرد. گ. می‌ییندارف از حکایتهای عملداران بخارا در سال 1820 چنین تأثّراتی حاصل نمود، که حصار ملک بسا ثروتمند است.

شهر حصار – نشیمنگاه حاکم قریب سه هزار عمارت داشت و در وادی شکوفان دارای زمینهای حاصلخیز (خصوصاً مزرعههای فراوان شالی) و چراگاههای سبز و خرّم جایی گرفته بود. غیر از این، دیهنو، قرتاغ و ریگر نیز از کلانترین محلهای اهالی‌نشین این ملک به شمار می‌رفتند. حاکم آبیگرم بعضاً با حاکم حصار جنگ می‌کرد.[2]

میریزت‌الله در سال 1813 وضعیت سیاسی همان قسمت آسیای میانه را، که با آن شناسایی داشت، به طریق زیل بیان می‌نماید: ماوراءالنهر «میان حاکمان جداگانه، که پراقتدارترین آنها پادشاه بخارا میر هیدر می‌باشد، تقسیم گردیده است». جای دوّم را از جهت مقام امیر فرغانه-عمرخان می‌گیرد. سومی والی اوراتپّه محمودخان است. پس از آنها شهرِ سبزنیازلی می‌ایستد. او اسماً تبعة بخارا محسوب یافته، امّا نمی‌گذاشت، که به نام میر هیدر خطبه خوانده و سکّه ضربکرده شود. سپس، میریزت‌الله حاکمان حصار، قبادیان و قُرغان‌تپّه را ذکر می‌نماید. در ساحل چپ دریای ام و ملک خوارزم واقع است، که حاکم آن محمّد رحیمخان می‌باشد. در بدخشان میر‌محمّدشاه حکمرانی می‌کند، شغنان هم حاکم خود را دارد. و خاطرنشان می‌نماید: «همة این حاکمان با هم نمی‌سازند و دائما در جنگ و جدالند».[3]

کسر امرا و اشراف نسبت به امیر هیدر حس نارضایتی می‌پروریدند و بر ضد او آشوب می‌برداشتند.[4] میر هیدر سیاست پدر خود را در بابت مرکزیت دادن دولت پیش برده نتوانست. مقاومت فئودالان محلی دوباره قوّت گرفت. در نتیجة لشکرکشیهای سیرشوماری، که به مقابل فئودالان عصیانکار و همسایگان خصومتپرور به عمل آورده می‌شد، اینچنین پرداخت معاش بیش از هزار عملدار و ملّاهای بی‌شمار و انعامهای پولی هرسالة اعیان و اشراف احتیاج مادّی دولت نیز خیلی زیاد می‌گردید. محمّدیعقوب، برادر امیر هیدر، نوشته است، که «در این وقت خرج امیر دو برابر از دخل او زیادتر بود». هر سال احوال تارفت خطرناکتر می‌شد.[5] ین بود، که مالیات و خراجهای بسیار، مانند قوش‌پولی، طناب‌پلی، علفپولی، یکسری، چوبپولی، میرابانه، کوسن و غ. دوباره جاری گردیده، بار گروههای استحصال‌کنندة مملکت را وزنینتر نمودند. به زمّ این، غارتگریهایی، که هنگام عملیات حربی به وقوع می‌آمد، به سر مردم محنتکش محرومیت و مصیبتهای زیادی آورده، او را باز هم قشّاق و بینواتر می‌گرداند. در ابتدای سالهای بیستم تنزّل اقتصادی و خرابی سراسر کشور رخ داد. افزودن جبر و ظلم و استبداد باعث سر زدن آشوبهای نو خلقی گردید. شورش ختایی-قپچاقها، که در وادی میانکال سر زده، از سال 1821 تا سال 1825 دوام نمود، یکی از تظاهرات همین نوع آشوبهای خلقی بود (راجع به این شورش پایانتر، در قسمت «مبارزة صنفی» به تفصیل سخن رانده خواهد شد).

پس از وفات امیر هیدر پسرش-نثر‌الله (1826-1860) به تخت امارت صاحب گردید. توصیف واضح و واقعی این حکمران به قلم ا. ا. سیمیاناو تعلق دارد. او می‌نویسد، که امیر نثر‌الله از بالای جسد دو برادر خود – وارثان قانونی سلطنت هوسین و عمر گذشته، به تخت نشست و در دوام یک ماه پس از جلوس خود روزی 50-100 کس را به قتل می‌رسانید.

«…او با غدّاری و خونخواری فوق‌العادّه فرق می‌کرد و برای این وی را بخاریان «امیر قصّاب» نامیده بودند. دورة حکمرانی دور و درازش با بدکرداری، قتل و کُشتار، خیانت، بی‌شرفی و حرص و آز گوش‌ناشنیده نام برآورد»[6].

میر نثر‌الله با شهرِ سبز، اوراتپّه، قوقند و خیوه متّصل جنگ می‌کرد. کوششهای او در بابت به هیعت امارت بخارا برگردانیدن ولایتهای آن سوی دریای ام و، که اکنون به تصرّف امیران افغان درآمده بودند، نتیجه‌ای نبخشید.

میر نثر‌الله با مقصد عنان زدن به فئودالان داخلی مملکت یک قطار چاره‌های نهایت بی‌رحمانه پیش‌بینی نمود. حکیم قوشبیگی را، که در عهد سلطنت پدرش عملاً حکمران امارت محسوب می‌یافت، اوّل از حاکمیت دور کرد و سپس به قتل رسانید. حقوق قوشبیگی محدود کرده شد. ابدوسمد فارس، که به این وظیفه تعیین گردید، از طرف اعیان و اشراف قبیله‌های ازبک پشتیبانی نمی‌دید و تماماً به میل و التفات امیر وابسته بود. امرا و سران سپاه، که اندکی نارضایتی اظهار کنند و یا میل جداشوی پیدا نمایند، کُشته یا خود بَدَرغه (تبعید) نموده، مال و ملکشان مصادره کرده می‌شد. ن. و. خنیکاو، که سال 1841 بخارا را دیده بود، نوشته است: «رحمانبیردی مخصوم ترکمن، که از طرف امیر به منصب مهم رئیس، یعنی محافظ رسم و عادت و درستی مقیاس طول و ترازو تعیین شده بود، در کار ریشه‌کن کردن فئودالیزم بخارا یاور نخستین گردید. عوام را با ضرب چوب جزا داده، به دوا و عبادت وادار می‌کردند، سپاهیان را سر می‌بوریدند و یا مجبور می‌نمودند، که گریخته جان به سلامت برند؛ خلق به رئیس نفرین می‌خواند؛ سپاهیان هم فهمیدند، که به تخت کرا نشانده‌اند، ولی دیگر علاجی نبود».[7]

در سال 1837 امیر نثر‌الله اصلاحات حربی گذرانید. تا این وقت قشون از دو قسمت عبارت بود: یکی ن او ک ا ر ه آ، که بدون مهلت خذمت می‌کردند، دیگری قرچیریکها، که فوجهای غیریمونزّم سیرشوماری را تشکیل می‌دادند. غیر از نوکرها  شاگردپیشه‌ها نیز  بودند، کی  خذمت قسم تییاری قشون را ادا کرده، سپس به نوکری گذرانیده می‌شدند. وقتی که نوکرها به یورش می‌برآمدند، شاگردپیشه‌ها در گرنیزان خذمت را دوام می‌دادند. نوکرها هم، در نوبت خود، به دو قسم: مرگنها و نیزدستان جدا می‌شدند. مرگنها با تفنگ و یا کمان، نیزدستان باشند، با نیزه مسلّح بودند. سلاح را حکومت می‌داد. در قلعه ذخیرة باروت و تیر موجود بود. قسم مخصوص را توپ تشکیل می‌داد، که به آن توپچیباشی فرمانفرمایی می‌کرد. نوکرها و شاگردپیشه‌ها تأمینات خود را اساساً به طریق مال (غلّه و رشقه) می‌گرفتند، که از قطعه‌های مویین زمین به اندازة مالیات برای خزینه پرداختشونده رویانیده می‌شد. کمک پولی هم می‌گرفتند، ولی خیلی نامرتّب. قرچیریکها اکثر وقت بی‌سلاح بودند. در یکی از فرمانهای امیر هیدر راجع به اشتراک قرچیریکها در یورش گفته شده بود: «اگر سلاح نباشد، بگذار بیل و کلند به دست بگیرند». چه نیروی رزماوری داشتن چنین قشون به شرح و تفصیل احتیاجی ندارد.

میر نثر‌الله به تشکیل قسم کلان حربی منظّم سعی نمود. اساس آن از اسیران روس، اینچنین از فارسها و دیگران فراهم آمده بود. بتلیان 800-نفرة سربازان و قسمت 250-نفرة توپچیان تشکیل یافت. لباس مخصوص نظامی جاری کرده شد. همة سربازان با تفنگهایی، که از سراسر مملکت جمع کرده و هم مخصوص از خارجه آورانیده بودند، مسلّح گردیدند. تفنگ آنها نیزه داشت. سلاح توپچیان از تپّانچه و شمشیر روسی عبارت بود. سربازان در خانه‌چه‌های مخصوص برایشان ساخته شده، یعنی یک نوع «کزرمه‌ها» زندگی کرده، همیشه آمادة جنگ بودند. در وقتهای آسایشته مشقهای حربی گذرانیده می‌شدند. سربازان و افسران منتظم مواجب می‌گرفتند. امیر از این قسم حربی، که قوّة اساسی ضربزنندة قشون بخارا محسوب می‌یافت، در وقت جنگ به طور وسیع استفاده می‌نمود، ولی در زمان آسایشته از آن می‌ترسید.[8] ین مستبد خونخوار همیشه از هر کس و از هر چیز خوف می‌برد و در واقع، خودش هم زوراً به هلاکت رسانده شد. از بعضی روایتها معلوم می‌شود، که زن با زور گرفته‌اش – دختر والی شهرِ سبز- کینگسخانیم هنگام خواب به گوشش سیماب ریخته است. امیر از درد جانکاه بیدار شده، پیش  از مرگ فرموده است، که آن زن و همة بچه‌های وی را کُشته، به چاه پرتایند.

پس از فوت امیر نثر‌الله عنان سلطنت به دست پسر یگانة او-مظفّر (1860-1885) رسید. دانندة معروف تاریخ منغیتیه ا. ا. سیمیاناو نوشته است: «پسر و وارث امیر نثر‌الله-مظفّر مهر پدر را یگان قدر احساس نمی‌کرد و امیر نثر‌الله هیچ نمی‌خواست، که مظفّر وارث تخت بخارا گردد. بنا بر این پدر صدقاً در نیت کُشتن پسرش – این شخص مثل خود او بی‌رحم و خونخوار بود، ولی از بس که دیگر پسر عاقلتری نداشت، خواه و ناخواه این قصد خود را به تأخیر می‌انداخت».[9]

در زمان حکمرانی امیر مظفّر آسیای میانه به روسیه همراه کرده شد.
دولت خانی خوقند در نیمة اوّل عصر 19
تعریخ خانی خوقند با وجود به اندازة فراوان موجود بودن منبعهای معتمد، مدرکهای مستند و خاطرات سییاهان هنوز به درجة کافی تدقیق نشده است.[10]

در عصر خ8 فرغانه توسط موقع جغرافی خود نظر به بخارا، خیوه و تاشکند وضعیت افضلیّتناکی داشت، زیرا بسیار حادثات خرابی‌آور، از جمله فوتوهات نادرشاه تا آن جا اثر نکرده بود. از این رو، اهالی فرغانه خیلی افزوده، اقتدار اقتصادی آن زیاد می‌شد. همین بود، که برای تأسیس دولت مستقل زمینه و امکانیّتهای مساعد موهییا گردید. در این راه قدم نخستین را عالمخان (1800-1810)[11] گذاشت. او به مقصد برآمدن از تابعیت اشراف حربی فئودالی دستة مخصوص نظامی تشکیل نمود، که کاملاً از تاجیکان کوهستان – دروازیها، قراتیگینیها و شغنانیها فراهم آمده بود. این دسته وضعیت امتیازناک را صاحب گردیده، دستة اساسی قشون از اهالی محلی ازبک تشکیلشده به شمار می‌رفت. عالمخان در بابت مرکزانیدن دولت جدّ و جهد بسیاری به خرج داده، هرچند مخالفت دایره‌های بانفوذ اعیان و اشراف و روحانیان را برطرف کرده نتوانسته باشد هم، به هر حال بعضی موفقیّتها را نایل گردید. او حدود دولت خانی را وسیعتر نمود. چون تصرّف اوراتپّه برایش میسّر نشد، قصور آن را از جای دیگر برآورد، در آخرهای حکمرانی‌اش تاشکند و قبیله‌های قزاق همجوار آن را به قلمرو خود داخل کرد.

همة این اقدامات عالمخان را برادرش-عمرخان (1810– 1822) با موفقیت ادامه‌ داد. محض در عهد سلطنت او ساخت مأموری دولت خوانی کاملاً تشکّل یافت. عمرخان با بهانة مستحکم کردن اقتدار طبقة حکمران خانی خوقند توانست اختیارات بزرگی را صاحب گردد. جنگ بی‌برار برای اوراتپّه با امارت بخارا دوام می‌کرد. عمرخان به طرف شمال لشکر کشیده، شهر ترکستان و مساحت پهناور دشتهای قزاق‌نشین را از بهر ارل تا هفترود اشغال نمود. قلعه‌های آقمچیت (حالا شهر قیزیلورده) ، سپس اولیاتا (جمبول حاضره) ، بعدتر پیشپیک (شهر کنونی فرونزی) و غیره ساخته شدند. همین طریقه، یک قسم قبیله‌های قرغیز و قزاق هم به قلمرو خانی خوقند داخل گردید.

پس از عمرخان پسر و وارث او-محمّدعلی (مدلی) به تخت نشسته، تقریباً بیست سال (1822-1842) زمام امور خانی خوقند را در دست خود نگاه داشت. او چندین دفعه به سمت جنوب شرقی لشکر کشیده، ملکهای درواز و قراتیگین را زیر دست نمود و مدّتی چند حاکم کولاب نیز به اطاعت وه‌ای سر درآورد. محمّدعلیخان در طرف غرب با اوراتپّه جنگ کرد، همچنین به کاشغر یورشها نمود. در عهد او دهها هزار اهالی قاشغر از ظلم و ستم حکومت ختایی به داد آمده، به امید نجات سوی فرغانه فرار کردند و در همین جا مسکن گرفتند.

‌محمّدلیخان به مثل حکمران بخارا امیر نثر‌الله یک مرد ظالم و بی‌ترحّمی بود. او یگان معیاری را رعایت نکرده، آدمان گنهکار و بی‌گناه را به قتل می‌رسانید، چون عشرتپرست فاسق عمر به سر می‌برد، ایش و نوش و کیف و صفا شغل دائمی او به شمار می‌رفت. به قول و. پ. نلیوکین این «خونخوار جوان» صاحب تخت و تاج گردیده، تمام عمر «فقط به فسق و فجور و قتل و کُشتار مشغول شد».[12] و از پشتیبانی اعیان و اشراف به کلّی محروم گردید؛ مردم همیشه در غلیان بودند. امیر بخارا نثر‌الله از این فرصت استفاده برده، سال 1842 خوقند را ضبط کرد و محمّدعلیخان را با همة اهل خاندانش به قتل رساند. امّا امیر نثر‌الله خوقند را در دست نگاه داشته نتوانست. دیری نگذشته خوقند باز استقلالیّت خود را صاحب شد و خجند و تاشکند را هم دوباره به دست آورد.

هنوز در زمان حکمرانی محمّدعلیخان، هیچ نباشد در نیمة دوّم آن، در خانی خوقند پدیده‌های بحران داخلی به ظهور می‌آمدند. هنگام جنگهای بی‌شمار و تبدّلات دربار طایفه‌ها تمام نیست و نابود می‌شدند. نزاعهای بین قومهای مقیمی و بادیه‌نشین، که فئودالان و اعیان و اشراف قبیلوی برمی‌انگیختند، استثمار بی‌رحمانة اهالی هم مقیمی و هم بادیه‌نشین – این بود خصوصیت خاص این دورة اضطراب‌آمیز، که خانی خوقند تا آخرین لحظه‌های موجودیّت خود از آن رهایی یافته نتوانست.
نابودشوی اهالی و خرابی خواجگی در نتیجی جنگهای بین دولتهای فئودالی
ما هنگام بیان واقعه‌های تاریخی امارت بخارا و خانی قوقند بارها جنگهای برای اوراتپّه سرزده را یادآوری نمودیم.[13] در نیمة دوّم عصر خ8 اوراتپّه ملک کلانی بود، که به هیعت آن، غیر از حوزة شهرستان و اوراتپّه، پنجکینت، جیزّخ، ضامن، ناو و خجند نیز داخل می‌شدند. این ملک به نااستواری حدود خود نگاه نکرده، اکثر وقت صاحب‌اختیار بود. در این جا حاکمان از طایفة یوز ازبک برآمده حکمرانی می‌نمودند.

ز ابتدای عصر 19 به مناسبت قوّت گرفتن بخارا و خوقند ملک اوراتپّه گویا که در بین پتک و سندان واقع گردید: امارت بخارا جیزّخ و دولت خانی خوقند خجند را به تصرّف خود درآوردند. جنگهای بی‌انتها برای اوراتپّه سر شدند. محقّق تاریخ اوراتپّه ا. م. مختاراف دو سبب اساسی این جنگها را درست مویین کرده است. سبب اوّل – اهمیت کلان استراتژی داشتن ضبط اوراتپّه، که خطهای ارتباطی به هم علاقه‌مندکنندة دو دولت تحت اختیار آن قرار گرفته بودند، اینچنین رل مهم اوراتپّه در اقتصادیات حوزة سرگه زرافشان. سبب دوّم وابسته به اقتصادیات است: ملک سیرنفوذ اوراتپّه برای خزینه درآمد بسیار داده می‌توانست، زیرا آن انبار غلّه بود و از آن جا مقدار زیاد غلّه صادر می‌گردید (معلوم است، که در سال 1870 از اوراتپّه به سمرقند 250 000 پود غلّه برده شد).

تا سالهای سی‌ام عصر 19 دولت خانی خوقند در تلاش اوراتپّه سهم بیشتری گذاشت. در صورتی، که امیران بخارا به اوراتپّه ده مراتبه یورش کردند، خانهای خوقند بیش از بیست مراتبه به این جانب لشکر کشیدند. آنها شهر را اشغال نموده، حاکم آن را قتل می‌کردند. امّا پس از رفتن قشون اساسی آنها اهالی اوراتپّه (اینچنین خجند) سر برداشته، استقلالیّت خود را دوباره به دست می‌دراوردند. سپس، باز یورش نو استیلاگران سر می‌شد. سالهای 1841-1848 اوراتپّه در تحت تصرّف بخارا قرار گرفته بود. ولی پس از چندی باز جنگ و تلاش، محاصره‌های طولانی و تنفسهای کوتاه‌مدّت آسایشته شروع می‌گردیدند. در عرفة به روسیه همراه کرده شدن ملک اوراتپّه در هیعت امارت بخارا بود.

همگی در عصر 19، در ظرف ششونیم ده‌ساله به اوراتپّه تقریباً پنجاه بار لشکر کشیده شد، در آن جا بیست و پنج حاکم عوض گردید. در هر یک-یک و نیم سال شهر و اطراف آن باز و باز به خرابه‌زار تبدل می‌یافت. در اثرهای آنوقته تصویرهای دلخراش وحشانیت و کُشتارها، که حادثه‌های مقرّری همه‌روزه گردیده بودند، بسیار دچار می‌آیند. در وقت یکی از لشکرکشیهایش به اوراتپّه عالمخان به سربازان خود امر نمود، که شهر را تاراج کنند. در نتیجه، چنان که سرچشمة خطّی خبر می‌دهد، «به جز خاک و سنگ هر آن چه، که این ولایت پربرکت داشت، ربودند». تمام اهالی اوراتپّه، مرد و زن با پای لوچ و تن عریان، ناله و فغانکنان مثل گدایان به نزد سربازان آمده، حال تباه خود را بیان می‌کردند و خوراک و پوشاک می‌‌طلبیدند.

سرچشمة دیگر معلومات می‌دهد، که استیلاگران «مثل مور و ملخ» فرو ریختند و در شهر و اطراف آن «غیر از خاک و سنگ چیزی باقی نماند». شاعرة اوراتپّگی دلشاد، که شاهد یکی از موردهای استیلای قشون خوقند قرار گرفتن اوراتپّه بوده است، می‌نویسد، که اشغالگران اوّل دیهه‌ها را غارت کردند، باغها، پولها و عمارتهای بیرون شهر را آتش زدند. پس از شش روز محاصره و جنگهای کوچگی غاصبان به شهر زده درآمدند. سربازان، نوکران و مقرّبان امیر خانه به خانه گشته، مال مردم را تله و تاراج می‌کردند، فاسقی و بی‌ناموسی می‌نمودند. در هر جا دارها ساخته بودند.[14] ز صبح تا شام آدمان را قتل می‌کردند. دیهه‌ها تمام ول‌انگار گردیده، کشتزارها پایمال و سوزانده می‌شدند. در سالهای 1806-1807 خود شهر هم از طرف سربازان خوقند آتش داده شد. پس از هر یک هجوم دشمن دود آتش، قورة خاکستر و ناله و شیون باقی می‌ماند. اهالی گرسنگی می‌کشید و هلاک می‌شد. تنها سوداگران کارچلّان اکثراً از حادثه‌های فاجعهنگیز هم برای خود نفع حاصل می‌کردند. وقتی که اوراتپّه به دست امیرهای بخارا می‌درامد، پولهای خوقندی ارزش خود را گم می‌نمود و سوداگران این پولهای بی‌قدر را از اهالی مفت جمع‌آوری کرده، به خوقند می‌بردند و آنها را با ارزش پرّه برای خرید مالها استفاده می‌کردند. هر گاه که اوراتپّه به دست خانهای خوقند می‌گذشت، با پولهای بخارایی هم عیناً چنین حادثه رخ می‌داد. این فریبگری و حقّه‌بازیها عذاب و مشقّت مردم عوام را باز هم افزونتر می‌کرد.

در بین امارت بخارا و شهرِ سبزنیز متّصل جنگ و زد و خوردها به عمل می‌آمدند. چنان که سییاه و عالم روس ا. ل. کن نوشته است، «بیک شهرِ سبزاسماً قسم ترکیبی امارت بخارا محسوب یافته، عملاً قریب همیشه در زیر حکمرانی حاکمان از قبیلة کینگس برآمدة ازبک حیات مستقلانه به سر می‌برد».[15] قبیله‌های ازبک کینگس، قُنغراد و منگ، که در ولایت شهرِ سبززندگانی می‌کردند، پس از به سر حکومت آمدن منغیتیه بیشتر به فشار دچار گردیده بودند. از این سبب، آنها همراه تاجیکان و دیگر مردمان این ولایت از اطاعت حکومت بخارا سر تافته، حاکمان و سرداران قبیله‌های خود را پشتیبانی نمودند.

چ نوعی که احمد دانش می‌نویسد، نصراللهخان قبلاً همة آنهای را، که در «فتنة ایل و الوس» اشتراک داشتند، نابود ساخت و سپس به لشکرکشیهای غارتگرانة خود، از جمله به هجوم شهرِ سبزکمر بست.[16] قلعة مستحکم شهر را فتح کردن به قشون بخارا میسّر نگردید، بنا بر این سربازان استیلاگر دیهه‌های اطراف آن را غارت و خراب نمودند. سییاه روس می‌نویسد: «هر سال بهاران او (امیر نثر‌الله-ب. غ .) برای نابود کردن کشتزارهای غلّه دسته‌های سوارة خود را به منظره‌های شهرِ سبزمی‌برآورد». در نتیجه گرسنگی سر می‌زد، نرخ غلّه و دیگر خوراکواریها بغایت بلند می‌شد.[17] در سال 1856 پس از 32 بار هجوم آوردن، نهایت، امیر نثر‌الله شهرِ سبزرا به خود تابع نمود. این ولایت به سبب جنگهای پُردوام نه کمتر از اوراتپّه خراب گردید.

موباریزة بین گروههای مختلف صنف حکمران بهر به دست آوردن حاکمیت در دولت خانی خوقند، لشکرکشیهای غارتگرانة خانهای خوقند به ملکهای قزاقان[18]، قرغیزان[19] وه تاجیکان کوهستان[20] نیز به ترقّیات قوّه‌های استحصال‌کننده زیان اصلاح‌ناپذیر رسانیده، به سر اهالی محنتکش عذاب و عقوبتهای فوق‌العادّه آوردند.

[1] سیمیاناو ا. ا. ، 1954 ا، س. 3.

[2] «راجع به وضعیت کنونی»، 1826، س. 176-177؛ 1826، س. 130-131. چنین خصوصیت مناسبتهای بین امیر{ایدر و حاکم{ایثار را میریزت‌الله هنوز در سال 1813 rید کرده بود -نیگ .: ساکالاو یو. ا. ، 1957، س. 211. در سالهای 1815-1816 امیر{ایدر می‌توانست امر کند، که طایفه‌های uوزار به چراگاههای{ایثار روان شوند -نیگ .: عبدالرّحیماو م. ا. ، 1961؛ س. 70-103 (نامة ش1 722). دایر به تاریخ{ایثار -نیگ .: دویداویچ ا. ا. و مختاراف ا. ، 1969، س. 35-37.

[3] ساکالاو یو. ا. ، 1957، س. 199-200.

[4] سامی، 1962 و، 63 ا-ب.

[5] ‌محمّدعrوب، دستنویس، و. 157 ب.

[6] سیمیاناو ا. ا. ، 1954، ا. س. 3-4

[7] خنыکاو ن. و. ، 1843، س. 231.

[8] مفصّلن نیگ .: ویتکین و. ل. ، 1928؛ ترایتسکیه ا. ا. ، 1953. اینچنین نیگ .: گلکین م. ن. ، 1968، س. 210-222. راجع به rوشون بخارا معلومات پرارزشی در بیانات اسیران در rوشون بخارا خذمتکردة روس، که پیش از رفتن از بخارا عرض داشته‌اند، موجود است.

[9] سیمیاناو ا. ا. ، 1954، س. 4

[10] تعریخ سیاسی نه همیشه دrیr، ولی پرّه‌تر – نیگ .: نلیوکین و. پ. ، 1886. از مهمترین تدrیrات نو – نیگ .: ایوانف پ. پ. ، 1939، 1958؛ rیوماو ا. ا. ، 1961، 1961 ا؛ نبی‌اف ر. ن. ، 1961، 1966؛ اسینبایف ک، 1961؛ رامادین و. ا. ، 1963؛ مختاراف ا. ، 1964؛ جوانمردییف ا. ، 1965؛ جمگرچیناو ب. ، 1966؛ پلاسکیخ و. م. ، 1968؛ ترایتسکیه ا. ، 1969.

[11] ین سنه با معلومات سرچشمه‌های آگاهتر بیشتر موتابیrت دارد، هرچند از احتمال دور نیست، که سال انجام حکمرانی عالمخان 1809 یا 1811 باشد. ولی و. ا. نلیوکین (1886، س. 76-77) آuاز سلطنت عمرخان را سال 1808 حساب کرده است، که تماماً ختاست.

[12] نلیوکین و. پ. ، 1886، س. 125، 144.

[13] در خصوص ملک اوراتپّه و جنگهای برای اوراتپّه در بین امارت بخارا و خانی خوrند به‌املامده – نیگ .: مختاراف ا. ، 1957، 1964.

[14] موختاراف ا. ، 1964، س. 43-44: 1969، س. 77.

[15] کن ا. ل. ، 1880، س. 205.

[16] همد دانش، 1960، س. 31، 1967، س. 38.

[17] یوارسکیی ا، ل. ، 1883، س. 46.

[18] یوناو پ. پ. ، 1939.

[19] وسینبایف ک. ، 1961، س. 13-16.

[20] یسکندراف ب. ا. ، 1960، س. 49-55.

Инчунин кобед

avtorstvo-v-Google

هوقوق مؤلف و حقوقهای وابسته به آن

قانونی جومهوری تاجیکستان  در بارة حقوق مؤلف و حقوقهای وابسته به آن (اخبار مجلس عالی جمهوری …